کد مطلب:315226 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

ببین پسرم عباس چه قدرتی دارد؟
1- سند: جناب آقای حجةالاسلام و المسلمین رحیم مؤذن زاده در هیئت



[ صفحه 458]



دو طفلان مسلم شب 21 رمضان 84. ضمناً CD سخنرانی این مجلس به صورت تصویری موجود است.

پهلوانی به نام قنبر كه بسیار قدرتمند بود، عاشق دختر پادشاه حبشه می شود. پادشاه حبشه به او می گوید: اگر می خواهی با دختر من ازدواج كنی شرطش آن است كه سر مبارك آقا حضرت علی علیه السلام را برایم بیاوری.

قنبر به این قصد راهی مدینه می گردد، وقتی به حوالی مدینه می رسد، باغبانی را گرم كار می بیند. به او نزدیك می شود و می پرسد: ای باغبان! آیا تو علی علیه السلام را می شناسی؟ می توانی آدرس او را به من بدهی؟

باغبان می پرسد: با ایشان چه كار داری؟

قنبر قضیه را به او می گوید:

باغبان می فرماید: اگر چنین قصدی داری اول با من مبارزه كن، اگر بتوانی مرا شكست دهی. پس بدان علی علیه السلام را نیز شكست خواهی داد و آنگاه به مرادت خواهی رسید.

قنبر از باغبان سؤال می كند: سلاح جنگی تو چیست؟

باغبان می فرماید: همین بیلی كه دارم.

قنبر - كه به زور خود خیلی مغرور بود - خنده ای كرد و گفت: با این بیل می خواهی به مبارزه ی من بیایی؟

باغبان می فرماید: آری، تو را به سلاح من چكار به مبارزه ات بپرداز.

آنگاه باغبان و قنبر به مبارزه می پردازند در همان مبارزه اول باغبان قنبر را به زمین كوبیده، بیل را در گلوی قنبر می گذارد. باغبان به قنبر می فرماید: برخیز!

قنبر می گوید: ای باغبان! من از جا برنمی خیزم مگر این كه خود را به من معرفی كنی.

باغبان می فرماید: من امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستم.



[ صفحه 459]



قنبر می گوید: یا علی! من تسلیم هستم و می خواهم همین الآن مسلمان شوم و به دین شما درآیم.

آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام شهادتین را به او یاد می دهد. قنبر هم شهادتین را می گوید، و مسلمان می شود.

سپس به آقا امیرالمؤمنین علی علیه السلام می گوید: من می خواهم غلام شما باشم.

امام به او می فرمایند: به حبشه برو و دین اسلام را تبلیغ كن.

قنبر می گوید، آقاجان! آخر عده ی آنها زیاد است، امكان دارد مرا بكشند.

آقا می فرماید: هیچ نترس، هر وقت به مشكلی برخورد كردی بگو: «خلصنی یا علی» من به كمك تو می آیم.

قنبر به حبشه می رود، پادشاه حبشه می پرسد: چرا دست خالی برگشتی؟

قنبر قضیه را می گوید: آنگاه پادشاه حبشه را به دین اسلام دعوت می كند.

وقتی پادشاه حبشه ملعون می بیند كه قنبر مسلمان شده، دستور قتل او را صادر می كند. قنبر همان لحظه فریاد می زند: «خلصنی یا علی».

در این حین اسب سواری كه مولای متقیان امیرمؤمنان علیه السلام بوده، آمده و قنبر را از دست پادشاه حبشه نجات می دهد.

قنبر رو به آقا می كند و می گوید: آقاجان! من یك روز با شما بودم، احساس می كنم قدرتم دو برابر شده است.

آقا حضرت علی علیه السلام خطاب به قنبر می گوید: تو یك روز با من بودی چنین احساسی داری، حال ببین پسرم عباس كه تمام فنون جنگی را به او آموزش داده ام و عمری در كنارم بوده است، چه قدرتی دارد؟!

یا كاشف الكرب عن وجه الحسین علیه السلام اكشف كربی بحق اخیك الحسین علیه السلام.



[ صفحه 460]